معنی حباب روشنایی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

حباب

حباب. [ح َ] (اِخ) جهنی. رجوع به حباب سرق شود.

حباب.[ح َ] (اِخ) ابن حبیب. رجوع به حباب بن جبیر شود.

حباب. [ح َ] (اِخ) ابن صالح واسطی. رجوع به حباب واسطی شود.

حباب. [ح َ] (اِخ) جزء. صحابیست. رجوع به حباب بن جزء شود.

حباب. [ح َ] (اِخ) ابن حبان طائی کوفی. رجوع به حباب بن حَیّان شود.

حباب. [ح َ] (اِخ) ابن ابی سلول. رجوع به حباب بن عبداﷲبن ابی سلول شود.

حباب. [ح َ] (اِخ) جبیر. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و حباب بن جبیر شود.

حباب. [ح َ] (اِخ) ابن اسد جهنی. رجوع به حباب سرّق شود.

حباب. [ح ِ] (ع اِ) ج ِ حُب ّ. دوستی ها.

حباب. [ح ِ] (ع اِ) گوشواره ٔ یکدانه. (منتهی الارب). || دوستی. (منتهی الارب). حُب.

حباب. [ح ِ] (ع مص) مُحابّه. با کسی دوستی کردن. (زوزنی). با هم دوستی گرفتن. محاببه.

حباب. [ح ِ] (ع اِ) ج ِ حُب ّ، بمعنی نیم خم آب.

حباب. [ح ُ] (اِخ) نام قبیله ای ازبنی سُلَیم. || نام مردی. (منتهی الارب).

حباب. [ح َ] (اِخ) ابن رئاب عکلی. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده گوید: او پدر زیدبن حباب کوفی بود. امامی و مجهول است. و در برخی نسخ بجای رئاب، ریان آمده و آن غلط است. (تنقیح المقال ج 1 ص 249).

معادل ابجد

حباب روشنایی

590

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری